
بیب بیب🚨 چطورید دوستان؟ امروز میخوایم یه تور بریم کجا؟ درون تاریخ! با یک سری از شخصیت تا آشنا بشیم، سوار اتوبوس زمان بشید،کمربند هاتو ببندید دکمه لایک زده بشه، آمادهاید؟ حرکت🚌

مقدمه گاه تاریخ در یک روز، در یک نبرد، و با یک ضربهی شمشیر تغییر میکند. قادسیه چنین روزی بود؛ روزی که امپراتوری ساسانی، با شکوهی چندصدساله، در برابر طوفانی تازهنفس ایستاد و زمین خورد. این نه فقط یک جنگ، که نقطهی عطفی بود که ایران را به عصر جدیدی پرتاب کرد…

نبرد قادسیه؛ طوفانی که امپراتوری ساسانی را در هم شکست درست در روزهایی که امپراتوری باشکوه ساسانی، زخمی از جنگهای بیپایان با روم، درگیر آشفتگیهای داخلی بود، طوفانی از جنوب برخاست. اعراب مسلمان که تا همین دیروز قبیلههایی پراکنده در صحرا بودند، اکنون پرچم یک دین تازه را در دست داشتند و با نیرویی بیمانند به سوی مرزهای ایران یورش میآوردند.

پیشزمینه: سقوط یک امپراتوری از درون در سالهای پیش از این نبرد، ایران با قدرتی مثالزدنی از خسرو پرویز، یکی از مقتدرترین پادشاهان ساسانی، فرمان میبرد. او در جنگی طولانی با امپراتوری روم، تا دروازههای قسطنطنیه پیش رفت. اما بخت همیشه با او یار نماند؛ در نهایت، ایرانیان از رومیان شکست خوردند و خسرو پرویز به دست پسرش کشته شد. پس از او، تاج و تخت ساسانی به صحنهی نزاع و خیانت بدل شد؛ شاهان یکی پس از دیگری به قدرت میرسیدند و در کمتر از چند ماه به کام مرگ میرفتند. یزدگرد سوم، پادشاهی جوان و بیتجربه، در چنین روزگاری به تخت نشست، بیآنکه بداند تقدیر، امپراتوری ۴۰۰ سالهی او را به کدام سرنوشت میکشاند.

روزهای خون و آتش در سال ۶۳۶ میلادی، در سرزمینی خشک و بیآب به نام قادسیه، دو سپاه رو در روی هم ایستادند. سپهسالار ایران، رستم فرخزاد، فرماندهای کارآزموده بود که با لشکری مجهز، شامل فیلهای جنگی، زرهپوشان و سوارکارانی دلیر، پا به میدان گذاشت. در سوی دیگر، سپاه مسلمانان به فرماندهی سعد بن ابیوقاص، با ایمانی راسخ و تاکتیکهای چابکتری که با بیاباننشینیشان سازگار بود، آمادهی نبرد بود.

آغاز نبرد؛ نبرد آغاز شد و زمین از سم ستوران و فریاد جنگجویان به لرزه درآمد. در روزهای نخست، ایرانیان با فیلهای عظیمالجثهی خود، مهاجمان را پس راندند. اما مسلمانان با تدبیری هوشمندانه، فیلها را از میدان خارج کردند. سپاه ایران، خسته و پراکنده، در برابر موج حملات دشمن به لرزه افتاد.

مرگ رستم و فروپاشی ایران در روز سوم نبرد، سرنوشت به سود اعراب چرخید. رستم فرخزاد، این آخرین امید ایران، در هرجومرج جنگ کشته شد. مرگ او، مانند فرو افتادن ستونی از کاخ باشکوه ساسانی بود. ارتش ایران، که ستون فقرات خود را از دست داده بود، از هم پاشید. یزدگرد سوم که از دور نظارهگر این فاجعه بود، چارهای جز فرار ندید. او از شهری به شهری دیگر گریخت، اما سرانجام در مرو، به دست آسیابانی ناشناس کشته شد.

پایان یک عصر، آغاز عصری دیگر با شکست در قادسیه، دروازههای ایران به روی فاتحان جدید گشوده شد. تخت و تاج ساسانیان فرو ریخت و دوران تازهای در تاریخ ایران آغاز شد؛ دورانی که فرهنگ ایرانی، نه با شمشیر، بلکه با زبان و قلم، بقای خود را در دل تاریخ ثبت کرد. و اینگونه بود که طوفان قادسیه، خورشید ساسانیان را برای همیشه در افق تاریخ غروب داد...
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
من هیچی نمیگم اصلا...
عههه
به نظرت بازم از این سبک ایران بسازم؟
آره ارههه
ببین من خیلی پایه تاریخم
بنابراین فقط دارم به این پست با حسرت نگاه میکنم
اگه چیزی هم بگم دعوا میشه پس
سکوتمیکنم
✅️✨️
ایرانی های مظلوم...
هعی...
دیر رسیدم 🙏🏻
فدا سرت بابا
واواواوووو
وای این پست 😭🛐🛐
مرسیی
عالی بوددد
ممنونم